مهمترین ویژگی شیخ صدوق محکم کردن دل مردم به ایمان و زدودن شبهات بود
تاریخ انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۷۸۷۲۱
دکتری سوری، با اشاره به «کتابُ مَن لا يحضُرُه الفقيه» تالیف شیخ صدوق که به عنوان یکی از کتب اربعه شناخته میشود، به بررسی چرایی این مهم پرداخت و افزود: این اندیشمند همواره در آثار خود به دنبال محکم کردن دل مردم به ایمان و زدودن شبهات بود.
به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: 15 اردیبهشت روز بزرگداشت «ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابَوَيه قمي» معروف به «شیخ صدوق» و «ابنبابویه» است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان، با هدف آشنایی هرچه بیشتر مخاطبان با ابعاد شخصیتی و علمی شیخ صدوق، گفتوگوی اختصاصی با دکتر «محمد سوری» رئيس پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی ترتیب داده است که در ادامه حاصل آن را میخوانید:
براي ورود به بحث و آشنايي مخاطبان ما درباره دوران حيات و زندگاني شيخ صدوق توضيح بفرماييد. مردم عادي بيشتر ايشان را به نام ابنبابويه ميشناسند، چرا شيخ به اين نام مشهور شد؟
شخصيت بزرگي که نزد ما به «شيخ صدوق» معروف است، نام کاملش «ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابَوَيه قمي» است. در گذشته دور وی بيشتر با عنوان «ابوجعفر قمي» يا «ابنبابويه» شناخته ميشد.
در قديم رايج بود که فرد را به نام پدر يا يکي از اجدادش که شهرت داشت يا نامش کمي خاص بود ميشناختند. در اينجا نيز با توجه به اين که نام «بابويه» نامي بسيار خاص و ايرانی است، ايشان نيز با عنوان «ابنبابويه» يعني پسرِ بابويه مشهور شده بود و تا امروز نيز، همانطور که شما فرموديد، مردم عادي و حتا بسياري از اهل علم او را با نام «ابنبابويه» ميشناسند.
شهرت پيدا کردن وی به «شيخ صدوق» خيلي تاريخ زيادي ندارد. به نظر ميرسد که ابنادريس حلي (درگذشته به سال 588 ق)، که يکي از فقهاي بزرگ شيعه بود، اولين کسي است که ابنبابويه را «شيخ صدوق» خوانده است و کمکم بهويژه از زمان شهيد اول (درگذشته به سال 786 ق) اين لقب براي ابنبابويه شهرت پيدا کرده است تا جايي که امروزه در محافل علمي و آکادميک و نيز در حوزههاي علميه ايشان را عمدتاً با نام «شيخ صدوق» ميشناسند و معرفي ميکنند. ناگفته نماند که شيخ طوسي (درگذشته به سال 460 ق) در کتاب حديثي خودش با نام «الاستبصار» از ابنبابويه با عنوان «عمادالدين» يعني ستون دين ياد کرده است، ولي گويا اين لقب چندان شهرت پيدا نکرده است.
و اما دربارۀ زندگي و احوالات شيخ صدوق، بايد گفت که از زمان و مکان تولد ايشان اطلاع دقيقي در دست نيست. با توجه به بعضي قرائن ميتوان گفت که او در اوايل قرن چهارم هجري و در حدود سالهاي 305 يا 306 قمری احتمالاً در شهر قم به دنيا آمده است. تحصيلات و نشو و نماي علمي شيخ صدوق عمدتاً در شهر قم بوده است و او محضر استادان بسيار زيادي را درک کرده است، ولي مهمترين استادان او دو نفر هستند: اول پدر بزرگوارش يعني علي بن بابويه قمي (درگذشته به سال 329) که بارگاهشان در شهر قم در نزديکي حرم حضرت معصومه سلام الله عليها واقع شده است و دوم محمد بن حسن بن احمد بن وليد معروف به ابنوليد قمي (درگذشته به سال 343 ق) که از عالمان بسيار بزرگ شيعه در آن روزگار بوده است. گويا شيخ صدوق پس از درگذشت ابنوليد قم را به مقصد ري ترک کرد و جز براي سفرهاي علمي و حج از ري خارج نشد.
روابط شيخ صدوق با «رکنالدوله» حاکم ري گرم بود و در سفرهايي که ميرفت از رکنالدوله کسب اجازه ميکرد. شيخ صدوق سفرهاي علمي متعددي به سمت شرق يعني شهرهاي طوس (مشهد مقدس) و نيشابور و سرخس و مرو و مرورود و بلخ و سمرقند و ايلاق (در نزديکي تاشکند کنوني) داشت و نيز به سمت غرب يعني شهرهاي همدان و کوفه و بغداد. در اين سفرها، شيخ صدوق با عالمان هر ديار ارتباط ميگرفت يا براي طالبان علم درس و بحث برقرار ميکرد.
شيخ صدوق در نهايت از آخرين سفرش که به نيشابور بود به ري بازگشت و در سال 381 قمري از دنيا رفت. مقبره شيخ صدوق در قرون اخير به نام «قبرستان ابنبايويه» مشهور شده است و در واقع نام قبرستان را به احترام شيخ صدوق «قبرستان ابنبابويه» گذاشتهاند.
جايگاه علمي و تأثير شيخ صدوق بر علوم اسلامي چيست؟
شيخ صدوق يکي از بزرگترين محدّثان و فقيهان و متکلمانِ شيعه است. او در علم حديث کتابهاي بسياري تأليف کرده است که مشهورترينِ آنها «کتابُ مَن لا يحضُرُهُ الفَقيه» است. ميتوان گفت تخصص و علاقه اصلي شيخ صدوق علم حديث است و حتی انديشههاي فقهي و کلامي او نيز تحت تأثير حديث شکل گرفته است. دلبستگي شيخ صدوق به حديث به اندازهاي است که در نوشتههاي فقهي و کلامي خود نيز تلاش ميکند که عين الفاظ احاديث را به کار ببرد.
ازاينرو، ميتوان ادعا کرد که شيخ صدوق، در مقابل فقها و متکلماني همچون شيخ مفيد (درگذشته به سال 413 ق) و سيد مرتضي (درگذشته به سال 436 ق) و شيخ طوسي که نوعي عقلگرايي در آثار آنها مشاهده ميشود، يک اَخباري به شمار ميرود. شايد به همين خاطر است که ميبينيم، شيخ صدوق مورد نقد علماي عقلگرا قرار گرفته است. براي مثال، شيخ مفيد کتاب «تصحيح الاعتقاد» را در نقد کتاب «الاعتقادات في دين الإماميه» نوشته شيخ صدوق تأليف کرده و در آنجا نقدهاي نسبتاً تندي به شيخ صدوق وارد کرده است.
در خصوص جايگاه علمي و تأثير شيخ صدوق بر انديشه اسلامي، همانطور که اشاره کردم، اين مسأله را بايد در سه شاخه حديث و کلام و فقه پي گرفت. شيخ صدوق اوّلاً از مشايخ بسياري حديث شنيده است. وي در اين مسير به مشايخ حديثي شيعه اکتفا نکرده است و چنانکه از آثار او برميآيد شيخ صدوق مشايخي از اهل سنت و از ديگر فرقههاي شيعي مانند زيديه داشته است. همين مراودات با مشايخِ غير شيعه باعث شده است که در آثار حديثي او احاديثي وجود داشته باشد که اصالتاً شيعي نيست.
در خصوص کلام نيز وی آثار متعدد کلامي به وجود آورده است و تقريباً در آثارش به همه مسائل کلامي مبتلابهِ جامعه پرداخته است. البته همانطور که اشاره کردم، آثار کلامي شيخ صدوق در تعريف مفاهيم و اثبات قضاياي کلامي عمدتاً بر احاديث و اخبار تکيه کرده است و همين باعث شده است که در برخي مسائلِ جزئي با ديگر متکلمان عقلگراي شيعه اختلاف نظر پيدا کند. پارهاي از اين اختلافات را ميتوان در کتاب «تصحيح الاعتقادِ» شيخ مفيد ملاحظه کرد. مشهورترين کتابهاي کلامي شيخ صدوق «التوحيد» و «الاعتقادات في دين الإمامية» و «کمالُ الدين و تَمامُ النعمة» است. درباره کتاب سوم در ادامه کمي بيشتر توضيح خواهم داد. انديشههاي فقهي شيخ صدوق به بهترين نحو در «کتابُ مَن لا يحضُرُه الفقيه» جلوهگر شده است.
«کتابُ مَن لا يحضُرُهُ الفَقيه» يکي از کتب اربعه است، علت اين اتفاق چيست و چه ويژگيهايي از اين اثر منجر شد که جزو کتب اربعه به شمار بيايد؟
همانطور که شيخ صدوق در مقدمه «کتابُ مَن لا يحضُرُه الفقيه» گفته است، وي در سفر به شهر ايلاق ـ که امروزه در کشور ازبکستان واقع شده است ـ با «ابوعبدالله محمد بن حسن علوي» معروف به «نعمت» که از نوادگان امام موسي کاظم (عليه السلام) بود ديدار کرد. نعمت به شيخ صدوق گفت که طبيب معروف محمد بن زکرياي رازي (درگذشته به سال 313 ق) کتابي تأليف کرده است به نام «کتابُ مَن لا يحضُرُه الطبيب» يعني کتابِ کسي که به پزشک دسترسي ندارد و از شيخ صدوق خواست که مانند رازي کتابي تأليف کند در موضوع فقه و احکامِ حلال و حرام براي کساني که به فقيه و مجتهد دسترسي ندارند و همان نام را براي کتابش بگذارد.
شيخ صدوق با وجود اين که در سفر بود و به کتابخانه خودش دسترسي نداشت، درخواست نعمت را اجابت کرد و «کتابُ مَن لا يحضُرُه الفقيه» را بر اساس احاديثي که از نظر خودش معتبر بود تأليف کرد؛ توجه به این نکته حایز اهمیت است که در اينجا واژه «کتاب» جزئي از عنوان است و نميتوان گفت «مَن لا يحضُرُه الفقيه». فصلهاي اين کتاب تقريباً شبيه رسالههاي عمليه مراجع معظم تقليد است، با اين تفاوت اساسي که شيخ صدوق تلاش کرده است، متن فتواهايش دقيقاً همان متن احاديث اهل بيت (عليهم السلام) باشد. در اين کتاب 5920 حديث ذکر شده است.
شيخ صدوق براي اين که متن کتاب کمحجمتر و استفاده از آن آسانتر باشد، سند احاديث را حذف کرده و در پايان کتاب در بخشي با عنوان «مشيخه» همه اسناد احاديث را يکجا ذکر کرده است، بدين نحو که گفته است، براي مثال، همه احاديثي که از «عمّار ساباطي» روايت کرده است، سندش از اين قرار است: پدرم از ابنوليد از سعيد بن عبدالله از احمد بن فضّال از عمرو بن سعيد مدائني از مصدّق بن صدقة از عمّار ساباطي. و همينطور در خصوص ديگر راويان حديث.
در خصوص اين که چرا «کتابُ مَن لا يحضُرُه الفقيه» يکي از کتب اربعه است، به نظر ميرسد عوامل متعددي در اين مسأله دخالت داشته است. البته بايد توجه داشت که مفهوم «کتب اربعه» ظاهراً مفهومی قديمي نيست، بلکه احتمالاً از دوره مکتب فقهي و کلامي «حلّه» که در واقع اجتهاد فقهي و توجه به منابع به طور ويژه مورد توجه قرار گرفت، اين مفهوم به کار رفته و بهتدريج شهرت پيدا کرده باشد؛ و اما اين که چرا کتاب شيخ صدوق در ميان کتب اربعه قرار گرفت، به نظر ميرسد که اين مسأله به دو دليل باشد. اوّلاً اين کتاب همانند ديگر کتابهاي اربعه از جهات مختلف جامع است يعني هم همه ابواب فقه را دربردارد و هم فقط به يک امام يا يک موضوع خاص اختصاص ندارد و ثانياً به نظر ميرسد جايگاه شيخ صدوق به عنوان «رئيس القمّيين» در اين مسأله تأثير جدي داشته است.
اعتبار و عظمت شيخ صدوق تا جايي است که سيد مرتضي وقتي نقدهاي بسيار تند خود را بر علماي قم وارد ميکند و همه آنها را از دَم مُشبِّه و جبرگرا ميداند، فقط و فقط شيخ صدوق را از اين نقدها استثنا ميکند.
ميراث شيخ صدوق چه از جنبه علمي و چه از بعد سيره وي در دوران حيات، چيست و از چه جنبهاي براي جامعه علمي امروز ما، الگو است؟
به نظر ميرسد يکي از مهمترين ويژگيهاي شيخ صدوق اين است که به دنبال اين بود که مردم را نسبت به دين و ايمان مطمئن سازد و شک و شبههها را از دل ايشان بزُدايد. اين مسأله بهخصوص در دوره حيات آن بزرگوار که مصادف با آغاز غيبت کبراي امام زمان (عليه السلام) بود و بسياري از شيعيان دچار ترديدهاي جدي شده بودند و حتی برخي از ايشان از تشيع دست برداشته و به مذاهب اهل سنت يا ديگر فرقههاي شيعه پيوسته بودند، بسيار نگرانکننده بود.
شيخ صدوق خود ميگويد که وقتي بعد از زيارت امام رضا (عليه السلام) به نيشابور رفت و در آنجا اقامت گزيد، متوجه شد که بسياري از شيعيان در باب مسأله غيبتِ امام زمان دچار حيرت شدهاند و نميتوانند اين مسأله را براي خودشان حل کنند. سپس يکي از دوستان قديمياش، که از اهالي قم ولی ساکنِ بخارا بود، به نيشابور ميآيد و به شيخ صدوق ميگويد که در بخارا با فيلسوفان و منطقداناني مواجه شده است که ميگويند غيبت امام زمان طول کشيده و اطلاعات و اخباري از طرف آن حضرت به ما نرسيده است و همين ما را به حيرت و ترديد انداخته است.
شيخ صدوق براي آن دوست قميِ ساکن بخارا روايات معتبري را نقل ميکند و دل او آرام ميشود، ولي او از شيخ صدوق ميخواهد که در اين خصوص کتابي بنويسد تا بقيه شيعيان نيز بخوانند و دل و جانشان آرامش پيدا کند. شيخ صدوق که سفرش طول کشيده بود و دلتنگ اهل و عيال در ري شده بود، به دوستش ميگويد که همين که به شهر و ديار خودم برگردم اين کار را خواهم کرد، ولي اتفاقي ميافتد که همانجا تأليف کتاب را آغاز ميکند. در این مجال اين قسمت را از زبان خود شيخ صدوق نقل میکنم:
«در اين ميان، شبي درباره خانواده و فرزندان و برادرانم در ري، که دلتنگشان بودم، ميانديشيدم که ناگاه خواب بر من غلبه کرد و در عالم رؤيا ديدم که گويا در مکه هستم و به گرد بيت الله الحرام طواف ميکنم. در شوطِ هفتمِ طواف به حجرالاسود رسيدم و آن را استلام کردم و بوسيدم و اين دعا را ميخواندم: اين امانت من است که آن را ادا ميکنم و پيمان من است که آن را به جا ميآورم تا به اداي آن گواهي دهي. آنگاه مولايمان صاحبالزمان ـ صلوات الله عليه ـ را ديدم که بر درِ خانه کعبه ايستاده است. من با دلي مشغول و حالي پريشان به ايشان نزديک شدم. آن حضرت در چهره من نگريست و راز درونم را دانست. به او سلام کردم و او پاسخم را داد. سپس فرمود: چرا در باب غيبت کتابي تأليف نميکني تا اندوهت را برطرف سازد؟ عرض کردم: يا ابن رسول الله، درباره غيبت پيشتر رسالههايي تأليف کردهام. فرمود: نه به آن روشهاي قبلي.
اکنون تو را امر ميکنم که درباره غيبت کتابي تأليف کني و غيبت انبيا را در آن بازگويي. آنگاه آن حضرت ـ صلوات الله عليه ـ رفت. من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و درد دل کردن و شکوه نمودن پرداختم و چون صبح دميد به تأليف اين کتاب آغاز کردم تا امر ولي و حجت خدا را امتثال کرده باشم و از خداي تعالي کمک ميخواهم و بر او توکل ميکنم و از تقصيرات خود آمرزش مي خواهم و توفيق من به واسطه اوست.»
کتابي که شيخ صدوق تأليف کرد «کمالُ الدين و تَمامُ النعمة» نام دارد و در خصوص مسأله غيبت امام زمان عليه السلام بهترين و مشهورترين کتابي است که از گذشته به دست ما رسيده است.
منبع: شبستان
کلیدواژه: درگذشته به سال نظر می رسد کتابی تألیف علیه السلام شیخ صدوق شیخ صدوق شیخ صدوق تألیف کرده ابن بابویه امام زمان کتب اربعه شهرت پیدا بن بابویه شیخ صدوق بن ولید محمد بن بن باب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۷۸۷۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
محکمترین اصل قانون اساسی اسلام که در نهج البلاغه آمده است
خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: نوگرایی در دنیای اسلام در همه جوانب زندگی مسلمانان بروز کرد. از جلوههای بروز آن میتوان به توجه جدی نسبت به منابع اسلامی و نگاهی نو به این منابع و اصولاً نهضت بازگشت به مبانی غنی اسلامی اشاره کرد. کتاب نهجالبلاغه که گردآوری بخشی از سخنان و مکاتبات امیرمؤمنان علی (ع) است، به دلیل داشتن مفاهیم و موضوعات، سیاسی منبعی برای حکمت اصول سیاسی اسلام است که توجه همگان را جلب کرده است. توجه دوباره به نهجالبلاغه همزمان با آغاز نهضت اسلامی در اوایل دهه چهل شمسی است و با تأکید امام خمینی و تلاشهای متفکران و پژوهشگران و فعالان نهضت اسلامی نظیر آیت الله طالقانی، آیت الله خامنهای، شهید مطهری، محمدرضا حکیمی، آیت الله جوادی آملی، محمدتقی شریعتی و علی شریعتی و… که در جنبش اسلامی ایران معاصر حضور جدی داشتند، از نهجالبلاغه در اخذ اصول حکمت سیاسی اسلام بهره برده شد. خبرگزاری مهر در سلسله مطالب، گزارشها و گفتوگوهای «بازگشت به نهجالبلاغه» به تبیین و واکاوی هم موضوعات مرتبط با این کتاب شریف و آموزههایش خواهد پرداخت.
یکی از دروسی که از دیرباز در حوزههای علمیه کمابیش رواج داشت و دارد، درس اخلاق است. آیت الله جوادی آملی در دوره جدید از درس اخلاق خود در سال تحصیلی جاری حوزه علمیه به شرح فرمایشات امیرالمومنین (ع) در نهجالبلاغه میپردازد. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از شرح آیت الله جوادی آملی بر حکمت ۱۲۸ نهجالبلاغه است:
در کلمه نورانی ۱۲۸ وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ»؛ ائمه (علیهم السلام) چون موحدانه زندگی میکردند سیره و سنت آنها توحید الهی بود، همه موجودات جهان خلقت را آیات الهی میدانستند، یک؛ و برای بسیاری از اینها دعا و ذکر و برنامه خاصی دستور دادند این دو. وقتی باران میآمد ذکری میگفتند، وقتی ابر را میدیدند ذکری میگفتند، وقتی شمس و قمر را میدیدند ذکری میگفتند. وقتی هم که باران کم میآمد یا نمیآمد، برای استسقاء، گذشته از آن نماز و گذشته از آن دعاهای مخصوص، دعاهای موردی هم داشتند. این کار هم در نهج البلاغه کاملاً مضبوط است و هم در صحیفه سجادیه.
اینکه در نهج البلاغه آمده است، از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم رسیده است که سرما که میرسد از اول سرما بپرهیزید و از آخر سرما استفاده کنید. تابستان که گرم است وقتی که میگذرد، پاییز شروع میشود؛ فرمود از سرمای پاییز که کم کم سرمای زمستان را به همراه دارد بپرهیزید و خودتان را بپوشانید، برای اینکه با سرمای پاییز با شما همان کار را میکند که با درختان شما میکند. برگهای درختان شما را میریزد، اینها را زرد میکند، بدن اینها را سست میکند اینها را به خواب فرو میبرد، این خاصیت سرمای اول است که از پاییز شروع میکند.
آخرش که بهار است فرمود از سرمای بهار و بَرد بهار استفاده کنید؛ همان طوری که سرمای بهار خوابیدهها را بیدار میکند، مردهها را زنده میکند، برگها را می رویاند، سرسبز و خرم میکند، میوه میدهد، با بدن شما هم همین کار را میکند. این از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم رسیده است که «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ»؛ تقوا کنید یعنی بپرهیزید «وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ». بعد دلیلی هم که حضرت ذکر میکند میفرماید این سرمای اول یعنی پاییز «فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ»؛ همان کاری که سرمای پاییز با درختان شما میکند با بدنهای شما هم میکند لذا خودتان را بپوشانید. «أَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ»؛ اولش سوزاننده است، بعد پایان سرما که بهار است باعث ورق پبدا کردن برگ پیدا کردن رشد و نمو پیدا کردن و امثال ذلک است.
نهج البلاغه یک سلسله بحثهای موردی دارد درباره آیات الهی، یک سلسله هم درباره استسقاء دارد، یک سلسله بحثهای متفرقه هم درباره شمس و قمر و سرما و بادها و امثال ذلک دارد.
در خطبه ۱۱۵ آنجا تقریباً در همین بخشهای استسقائی و بهره برداری از ابر و باران الهی دعایی دارد که الآن بهترین فرصت است برای همه ما. خطبه ۱۱۵ نهج البلاغه در استسقاء است که «اللَّهُمَّ قَدِ انْصَاحَتْ جِبَالُنَا وَ اغْبَرَّتْ أَرْضُنَا وَ هَامَتْ دَوَابُّنَا وَ تَحَیَّرَتْ فِی مَرَابِضِهَا وَ عَجَّتْ عَجِیجَ الثَّکَالَی عَلَی أَوْلَادِهَا وَ مَلَّتِ التَّرَدُّدَ فِی مَرَاتِعِهَا وَ الْحَنِینَ إِلَی مَوَارِدِهَا اللَّهُمَّ فَارْحَمْ أَنِینَ الْآنَّةِ وَ حَنِینَ الْحَانَّةِ اللَّهُمَّ فَارْحَمْ حَیْرَتَهَا فِی مَذَاهِبِهَا وَ أَنِینَهَا فِی مَوَالِجِهَا اللَّهُمَّ خَرَجْنَا إِلَیْکَ حِینَ اعْتَکَرَتْ عَلَیْنَا حَدَابِیرُ السِّنِینَ وَ أَخْلَفَتْنَا مَخَایِلُ الْجُودِ»؛ خدایا به گوسفندان ما به مراتع ما به مزارع ما به دشت ما به زندگی ما رحم بکن؛ باران نیامده، این گوسفندها الآن علاقه ندارند بروند به چرا و این گاوها علاقه ندارند و این چوپانها علاقه ندارند، ما هم هیچ علاقهای نداریم به این مراکز زندگی، برای اینکه نه باران میآید نه آبی دارد نه مزرعی داریم نه مرتعی داریم.
این ناله کردنهای حضرت امیر (سلام الله علیها) نشان میدهد که بالاخره عمل کردن به دستور قرآن کریم است خدای سبحان یک وقت میفرماید که اگر فلان کار خیر را انجام دادید بهشت می روید یا مثلاً اگر صدقه دادید ده برابر پاداش میگیرید و امثال این حرفها که اینها هم نعمتهای الهی و وعدههای الهی است؛ یک وقت میفرماید اگر به یاد من بودید، من خودم به یاد شما هستم: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾، [۱] هیچ نمونهای در قرآن کریم معادل این نیست. به یاد خدا باشید، او به یاد شماست. حتی در جریان محبت که فرمود اگر دوست خدا هستید و بخواهید خدا دوست شما باشد باید کاری بکنید: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾ [۲] صغرا و کبرایی است که در قرآن کریم است. خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که تو حبیب من هستی، وقتی تو حبیب الله شدی محور محبت هستی، وقتی محور محبت شدی اگر کسی بخواهد محب من بشود از راه توست یعنی محور محبت تویی. به مردم بگو ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾؛ اگر شما دوست خدا هستید که خب وظیفه شماست، پاداش این را هم خدا به شما میدهد و مشکل شما را هم حل میکند؛ ولی این کافی نیست! اگر بخواهد در مدار محبت با خدا رابطه داشته باشید شما هم بشوید حبیب الله، کسی خلیل است، کسی حبیب الله است، کسی کذا و کذا است، شما اگر بخواهید حبیب الله بشوید راهی دارد.
نبوت، کعبه محبت است
اگر شما دوست خدا هستید که این هنر نیست، خدا هم مشکل شما را ممکن است حل کند؛ اما اگر بخواهید محبوب خدا بشوید حبیب الله بشوید باید در مدار کعبه محبت حرکت کنید. نبوت، کعبه محبت است، بیت الله است؛ اگر در مدار این حبیب حرکت کنید، هر کس در مدار این حبیب حرکت کند میشود حبیب. آن بیت طوری است که اگر به دورش بگردی میشود حاجی و این بیت طوری است که اگر دورش بگردی میشوی حبیب. ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾، این مجزوم به آن جواب امر است ﴿فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُم﴾، نه «یحبِبُکُم»! ﴿یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. اگر بخواهید حبیب الله بشوید باید دور حبیب الله بگردید. این غیر از آن است که اگر میخواهید مشکل شما حل بشود یا مریض شما نجات پیدا کند یا وضع مالی شما خوب بشود، آنها راههای دیگر دارد آنها کارهای جزئی است، اگر بخواهید حبیب الله بشوید باید طوافتان در دور خانه حبیب الله باشد: ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. این «یحبب» مجزوم است چون جواب آن امر است؛ اگر مطیع شدید محبوب خدا میشوید! حالا بالاتر از اینکه چیزی نیست، خدا دوست آدم باشد همه مشکلات را حل میکند.
از این بالاتر مسئله ذکر است؛ در مسئله ذکر فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾. دیگر شرط نداشت، کجا بگردید نداشت! فرمود به یاد من باشید _این هم مجزوم است_ ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾؛ اگر به یاد من باشید من هم به یاد شما هستم. این یا اصلاً نمونه ندارد در قرآن، یا کمیاب است. یک وقت است که میفرماید اگر شما این کار را بکنید من مال شما را زیاد میکنم، علم شما را زیاد میکنم اولاد میدهم مقام میدهم؛ اما فرمود شما مذکورِ من میشوید و من میشوم ذاکر.
ذکر الله آن است که انسان را از ماسوای خدا دور کند و منزه کند او را «عمّا حرّمه الله»؛ او را از حرامهای الهی دور کند؛ فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾.
در خطبه ۱۱۵ دارد که خدایا، مبادا ما را به وسیله گناهان ما بگیری؛ ما گناه کردیم، این گوسفندها و این مراتع و این مزارع چه گناهی کردند. «وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِالسَّحَابِ الْمُنْبَعِقِ وَ الرَّبِیعِ الْمُغْدِقِ»؛ این مادر، فرزند پیدا کند عقیم نشود؛ طوری بشود که تلقیح بکنند اولاً؛ و ثانیاً ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾ [۳] که شد و تلقیح شدند و باردار شدند، سقط نکنند و بارشان را به زمین بگذارند. این دعای نورانی حضرت است در نهج البلاغه در خطبه ۱۱۵. تعبیرات دیگری هم وجود مبارک حضرت در این زمینه دارد.
در صحیفه سجادیه، وجود مبارک امام سجاد، غیر از آن دعای استسقاء، بیان نورانی دیگری دارند درباره اینک ابرها چه سمتی دارند، برنامههای آنها چیست و وظیفه درباره ابرها چیست. در دعای ۳۶ که «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَی السَّحَابِ وَ الْبَرْقِ وَ سَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ» این چیزها را میخواند: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَیْنِ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِکَ، وَ هَذَیْنِ عَوْنَانِ مِنْ أَعْوَانِکَ، یَبْتَدِرَانِ طَاعَتَکَ بِرَحْمَةٍ نَافِعَةٍ أَوْ نَقِمَةٍ ضَارَّةٍ، فَلَا تُمْطِرْنَا بِهِمَا مَطَرَ السَّوْءِ، وَ لَا تُلْبِسْنَا بِهِمَا لِبَاسَ الْبَلَاءِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَنْزِلْ عَلَیْنَا نَفْعَ هَذِهِ السَّحَائِبِ وَ بَرَکَتَهَا، وَ اصْرِفْ عَنَّا أَذَاهَا وَ مَضَرَّتَهَا، وَ لَا تُصِبْنَا فِیهَا بِآفَةٍ، وَ لَا تُرْسِلْ عَلَی مَعَایِشِنَا عَاهَةً. اللَّهُمَّ وَ إِنْ کُنْتَ بَعَثْتَهَا نَقِمَةً وَ أَرْسَلْتَهَا سَخْطَةً فاِنّا نَسْتَجِیرُکَ مِنْ غَضَبِکَ، وَ نَبْتَهِلُ إِلَیْکَ فِی سُؤَالِ عَفْوِکَ، فَمِلْ بِالْغَضَبِ إِلَی الْمُشْرِکِینَ» این غضبت را به آن طرف ببر «وَ أَدِرْ رَحَی نَقِمَتِکَ عَلَی الْمُلْحِدِینَ» این آسیای انتقام را که میگردد، از ما و امثال ما این عذاب را دور بدار.
«اللَّهُمَّ أَذْهِبْ مَحْلَ بِلَادِنَا بِسُقْیَاکَ، وَ أَخْرِجْ وَحَرَ صُدُورِنَا بِرِزْقِکَ، وَ لَا تَشْغَلْنَا عَنْکَ بِغَیْرِکَ، وَ لَا تَقْطَعْ عَنْ کَافَّتِنَا مَادَّةَ بِرِّکَ، فَإِنَّ الْغَنِیَّ مَنْ أَغْنَیْتَ، وَ إِنَّ السَّالِمَ مَنْ وَقَیْتَ. مَا عِنْدَ أَحَدٍ دُونَکَ دِفَاعٌ، وَ لَا بِأَحَدٍ عَنْ سَطْوَتِکَ امْتِنَاعٌ، تَحْکُمُ بِمَا شِئْتَ عَلَی مَنْ شِئْتَ، وَ تَقْضِی بِمَا أَرَدْتَ فِیمَنْ أَرَدْتَ» تا این دو جمله اخیر که فرمود: «فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَی مَا وَقَیْتَنَا مِنَ الْبَلَاءِ، وَ لَکَ الشُّکْرُ عَلَی مَا خَوَّلْتَنَا مِنَ النَّعْمَاءِ، حَمْداً یُخَلِّفُ حَمْدَ الْحَامِدِینَ وَرَاءَهُ، حَمْداً یَمْلَأُ أَرْضَهُ وَ سَمَاءَهُ»؛ شکری بکنیم که آسمان و زمین پر از شکر ما بشود یعنی آثارش روشن بشود؛ همه مردم به طرف دین گرایش پیدا کنند. آن گاه در جمله آخر دارد: «إِنَّکَ الْمَنَّانُ بِجَسِیمِ الْمِنَنِ، الْوَهَّابُ لِعَظِیمِ النِّعَمِ، الْقَابِلُ یَسِیرَ الْحَمْدِ، الشَّاکِرُ قَلِیلَ الشُّکْرِ، الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ ذُو الطَّوْلِ»؛ طول یعنی برکت؛ خدا ﴿ذی الطّول﴾ [۴] است یعنی نافع. میگویند این «لا طائل تحته» _که در کتابهای فقهی ما هم هست_ یعنی فایدهای ندارد، این بحث فایده علمی نداشت یا این مطلب فایده علمی نداشت؛ نه اینکه طائل یعنی طولانی، طول یعنی نعمت. «لا طائل تحته» یعنی این حرف، فایده ندارد؛ حرفهای غیرعلمی فایده ندارد. در قرآن کریم که دارد خدا ﴿ذی الطّول﴾ است یعنی برکت میدهد. اینکه در کتابهای فقهی دارد که این طائلی تحتش نیست یعنی برکت علمی ندارد؛ حرف غیر علمی برکت ندارد؛ «لا طائل تحته».
اینجا هم دارد که «ذُو الطَّوْلِ»، خداست یعنی برکت از اوست. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، إِلَیْکَ الْمَصِیرُ». این پایان دعای سی و ششم صحیفه سجادیه است، آن هم بخشی از خطبه نورانی ۱۱۵ نهج البلاغه است البته آن مفصل است.
غرض این است که خداوند وضع بارداری ابرها را مشخص میکند، چه کسی عقد زوجیت میخواند را مشخص میکند، کدام باد است که تلقیح میکند و تزریق میکند و ابر بی بار را باردار میکند را هم مشخص میکند، کجا هم باید ببارند چند قطره باید ببارند را هم مشخص میکند. امام باقر (علیه السلام) یک بیان نورانی دارد که این ابرها مرتّب رسالتشان را انجام میدهند ولی اگر ملتی، قابل و لائق نباشند و همواره سعی بکنند مشکلاتی برای جامعه ایجاد کنند، ذات اقدس الهی دستور میدهد این ابرها امانتهایشان و بارهایشان را در دریاها خالی کنند. [۵]
غرض این است که یاد خدا و نام خدا که انسان نه بی راهه برود و نه راه کسی را ببندد، دنیا و برزخ و آخرت آدم را تأمین میکند که ما امیدواریم جامعه ما این چنین باشد.
این شعر معروف که
گفت پیغمبر به اصحاب کبار / تن مپوشانید از باد بهار
از همین حدیث نورانی گرفته شده است.
همه کلمات روایات، در یک حد نیست؛ مثل اینکه آیات قرآن هم همین طور است که «کی بُود تبّت یدا مانند یا ارض ابلعی». این ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی﴾ اصلاً آدم را متحیر میکند! ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی﴾؛ [۶] آسمان تو این کار را بکن، زمین تو این کار را بکن، چشم! در جریان نوح که آن باران فراوانی آمده آبها از زمین جوشیده باران از بالا آمده، دستور رسید: ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْر﴾؛ دستور میدهد زمین دهن باز کن ببر، چشم! آسمان دیگر نبار، چشم! «کی بُود تبّت یدا مانند یا ارض ابلعی». آن که مطوّل خوانده می فهمد، آن که ادبیات خوانده می فهمد، آنها فصاحت تدریس کرده بلاغت تعریف کرده می فهمد که خیلی فرق است بین ﴿تبّت یَدا ابی لَهب﴾ [۷] با این دو تا!
یک علی (صلوات الله علیه) میخواهد که این حرفها را بشنود و بفهمد و به ما بگوید. زمین می فهمد، آسمان می فهمد، ابر می فهمد، هوا می فهمد. این طورحرف زدنها همان طور که در قرآن یکسان نیست یعنی در بعضی جاها هست در بعضی جاها نیست، در نهج البلاغه هم همین طور است در کلمات نورانی پیغمبر هم همین طور است.
محکمترین اصل قانون اساسی اسلام
این سطری که در نهج البلاغه، پشت سر همین جمله است، از محکمترین اصول قانون اساسی اسلام است؛ کلمه ۱۲۹ این است که «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِک»؛ اگر خدا را به بزرگی شناختی، ماسوای خدا نزد تو کوچک است؛ اگر او در چشمانت بزرگ بود غیر او را بزرگ نمیشماری؛ «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِک».
این جمله در بیانات نورانی پیغمبر به این صورت آمده است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». [۸] این جمله کوتاهی است، این به منزله قانون اساسی است. فرمود هیچ کسی حق ندارد که در برابر خدا حرف غیر خدا را گوش بدهد: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق».
وجود مبارک پیغمبر با حضرت امیر (سلام الله علیهما) در گزارشها و سخنرانیها فرقشان این است که وجود مبارک پیغمبر آن سخنرانیهای طولانی مثلاً سه چهار صفحهای و اینها را خیلی کم دارد اما حضرت امیر حسابش جداست. گاهی یک حادثهای پیش میآید یک کسی را دارند تشییع میکنند، وجود مبارک حضرت امیر هم رسیده میفرماید چه خبر است، گفتند کسی مرده است. حضرت آنجا ایستاده به اندازه یک سوره طولانی قرآن سخنرانی کرد که همان طوری که خیلی تلاش و کوشش میخواهد تا آدم یک سوره قرآن را بفهمد، این سخنرانی ارتجالی او به اندازه یک سوره طولانی قرآن است نه به اندازه سخنرانیهای عادی.
این قدرت فقط قدرت الهی است که آدم ارتجالاً به اندازه یک سور طولانی، تالی تلو یک سوره طولانی سخنرانی بکند. اینها در کلمات نورانی حضرت امیر هست.
خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی اول را! «من لا یحضره الفقیه» را که مرحوم صدوق نوشتند ایشان شرح کرده است. فرق مجلسی اول و دوم خیلی زیاد است! مجلسی اول مقام خاصی داشت، در آن کتابش هم ادعا میکند که من بیش از صد هزار نفر را هدایت کردم اما یک نفر از آنها که من میخواستم پیدا نشد! [۹] این را خودش صریحاً در همان شرح «من لا یحضره الفقیه» ادعا میکند. این کم آدمی نیست؛ هم امام جمعه وقت بود هم مرجع وقت بود هم فقیه بود، من لا یحضره الفقیه را به خوبی شرح کرد؛ گفت من صد هزار نفر را هدایت کردم اما یک نفر از آنها که من میخواستم پیدا نشد یعنی کسی که ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ باشد.
این جمله «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق»، اول گفته پیغمبر است بعد گفته حضرت امیر (سلام الله علیهما) که انسان هیچ حق ندارد در برابر دین خدا حرف غیر خدا را مقدم بدارد. این «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق» در کلمه ۱۶۵ نهج البلاغه از همین کلمات قصار آمده است که «قَالَ علیه السلام «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». این جملهای که «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِک»، نتیجه اش همین است که در جمله ۱۶۵ آمده است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق». اگر بنا شد کسی کاری انجام بدهد باید دستور خالقش را انجام بدهد.
اینکه فرمود بهشت میدهم و امثال اینها، حساب دیگر است، این فوقِ بهشت میدهم است، فوقِ ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ [۱۰] میدهم است! آن ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾، چیزی است که برای اولیای مقربین است که زیر مجموعه آن، بهشتی هست و بهشتیها که خود اینها حق شفاعت دارند. فرمود به یاد من باشید من به یاد شما هستم: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾؛ اما اعمال دیگر مثلاً اعتکاف کردی نماز شب خواندی و امثال اینها، بهشتی دارد که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾، بعد این دو بهشتی که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾؛ [۱۱] این دو بهشت را این دو باغ را به شما میدهند، بعد فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾؛ [۱۲] کنار این دو باغ، دو باغ دیگر هم هست که آنها را هم باز به شما میدهند. اینها مربوط به اعمال صالحه است که اگر کسی موفق شد که نه بی راهه برود نه راه کسی را ببندد، اینها نصیبش میشود؛ اما ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾، یک حساب دیگر دارد. در همین دعاهای هر روز ماه پربرکت رجب هست که «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدعوکَ به»؛ [۱۳] ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان از بهترین فرصت هاست که بهار ما و ربیع ما همین هاست.
بهار شما قرآن کریم است؛ اگر بهار میخواهید حشرتان با قرآن کریم باشد. تفسیر قرآن، عمل به قرآن، تبیین قرآن، احکام قرآن از یادتان نرود. این تعبیر «ربیع القلوب» [۱۴] در نهج البلاغه هست. این بهار [طبیعت]، ربیع بدن است، بدن را میپروراند، چیز خوبی هم هست؛ اما آنکه «ربیع القلوب» است و دل پرور است، قرآن کریم است.
اگر قرآن کریم «ربیع القلوب» شد، هم انسان خودش موفق میشود که به «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق» عمل کند و هم جامعه این چنین میشود.
شهدا علما صلحا بزرگانی که در این راه شربت شهادت نوشیدند یا کسانی که شهیدپرور هستند، آن علمای بزرگی که قلم آنها و قدم آنها باعث پرورش شهیدان شد که «مِدَادُ العُلَمَاء اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَدَاء» [۱۵] و الآن ما در کنار سفره اینها نشسته ایم، اگر _إن شاء الله_ از اینها برکاتی پیدا کردیم و جامعه ما جامعهای شد که منزه از اختلاس و امثال ذلک شد، مبرّای از رشاء و ارتشاء شد، منزه شد از اینکه بی احساس باشد و درکی نکند _زیرا باید درک کرد که این همه نعمتهایی که هست چگونه باید جامعه را اداره کرد، چگونه باید ارزانی را ایجاد کرد، چگونه باید مشکلات مالی را حل کرد_ و اینکه انسان درد جامعه را داشته باشد، این راهی است که کم کم آدم را نزدیک میکند به یاد خدا بودن، آن وقت اگر کسی به یاد خدا بود، ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾.
این دو جمله کوتاه نهج البلاغه در کنار هم هستند که امیدواریم به برکت اینها همه ما کسانی باشیم که این امانت را به دست صاحبمان بدهیم! این چیز محالی نیست؛ ما نشد، دیگری! خب چرا ما نباشیم؟! چرا ما طوری نباشیم که این را به دست صاحب اصلی اش بدهیم؟! این نه محال است نه ما بی لیاقت هستیم؛ بالاخره ما فرزند همین حوزه هستیم؛ این را بالاخره دور ندانید! بالاخره کاری باشد که انسان در پیشگاه وجود مبارک حضرت _ان شاء الله_ روسفید باشد.
[۱]. سوره بقره، آیه ۱۵۲.
[۲]. سوره آل عمران، آیه ۳۱.
[۳]. سوره حجر، آیه ۲۲.
[۴]. سوره غافر، آیه ۳.
[۵]. الکافی، ج ۲، ص ۲۷۲.
[۶]. سوره هود، آیه ۴۴.
[۷]. سوره مسد، آیه ۱.
[۸]. من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۱.
[۹]. روضة المتقین (ط_القدیمة)، ج ۱۳، ص ۱۲۸.
[۱۰]. سوره آل عمران، آیه ۱۵.
[۱۱]. سوره الرحمن، آیه ۴۶.
[۱۲]. سوره الرحمن، آیه ۶۲.
[۱۳]. مصباح المتهجد، ج ۲، ص ۸۰۳.
[۱۴]. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۰
[۱۵]. ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۹۹.
کد خبر 6083760